حنانه حنانه ، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 25 روز سن داره

برای دخترم

بدون عنوان

دخترم، امروز شما وارد ماه هفتم شدی...چه زود گذشت...این روزها نگرانی و دلهره دارم...میگن نگرانی نشانه ی دوری و عدم توکل بر خداست...خدایا بر تو توکل میکنم،کمکم کن وجود پاک و معصومی رو که به امانت به دستم میسپاری همین طور پاک و معصوم به تو تحویل بدهم و بروم... من رو به واسطه ی این وجود پاک از پلیدیهای دنیا دور کن...
22 آذر 1390

بدون عنوان

از روزی که فهمیدم خداوند فرشته ای در وجودم قرار داده،موجودی کوچک که با من نفس میکشه و هر لحظه در مسیر تکامل در حال حرکته، چیزی حدود شش ماه میگذره...اون روز فراموش نشدنی هنوز برام غیر قابل باوره،یه چیزی مثل معجزه...وقتی بابایی برای گرفتن جواب آزمایش به آزمایشگاه رفت دل تو دلم نبود...توی راه برگشتن به خونه زنگ زد و خبر وجود فرشته کوچولو رو بهم داد.باورم نمیشد،هنوز هم باورم نمیشه با اینکه ضربه های حرکت پاها و دستای کوچولوت دیگه کاملا واضح شده...دیروز برای اولین بار از ضربه ای که به دلم زدی دردم گرفت...چه درد شیرینی ...
22 آذر 1390

بدون عنوان

دختر نازنینم سلام، الان داری خیلی ورجه وورجه میکنی! به قول بابایی داری توی دلم لی لی بازی میکنی! چقدر زود گذشت...انگار همین دیروز بود که یه بچه مدرسه ای بودم،با بچه ها لی لی بازی میکردیم.روزای اول مهر،بوی کتاب و دفتر تازه....یادش بخیر...چشم به هم بزنیم شما عزیزکم انشاالله شدی کلاس اولی...دختر نازنینم دنیا خیلی زودتر از اون چیزی که فکرشو میکنی میگذره...خوش به حال شما عزیزم که پاک پاکی...آلوده ی دنیا نشدی...خدای مهربون دخترمو به خودت میسپارم که از همه ی ناپاکی های دنیا حفظش کنی تا مثل همین حالا،پاک و طاهر،به سوی تو برگرده...کمکم کن خدا...ای پناه بی پناهان
12 آذر 1390

بدون عنوان

دختر کوچولوی مامان،بابایی اغلب روزا باهات حرف میزنه،کلی قربون صدقه ی دختر ماهش میره،عزیزم خیلییییی دلم میخواد ببینم چه شکلی هستی،هر روز و هر لحظه ی این روزای قشنگ من و بابایی پر شده از فکر شما،امروز با بابایی رفته بودیم خرید،یه ساک کوچولوی آبی برات خریدیم،خیلی نازه،به زودی میبینیش مامان جون.راستی مامانی برات کلی لباسای خوشگل بافته،داره با ذوق و شوق برات سیسمونی میخره،فقط سه ماه مونده تا اومدنت،باید همه چی رو آماده کنیم...
11 آذر 1390

بدون عنوان

دختر کوچولوی مامانی، برات دعا میکنم عزیزم، دعا میکنم بنده ی مومن و خوبی برای خدای مهربون باشی، شما هم برای ما دعا کن، عسلکم شما به خدا نزدیکتری،خیلی خیلی نزدیکتر، پاک و معصومی فرشته ی من، خدای مهربون ازت میخوام به برکت وجود این هدیه ی آسمونی در این شبای محرم که به یاد و نام امام حسین مزین شده وجود ما رو هم از آلودگی های دنیا پاک کنی...
10 آذر 1390

بدون عنوان

دختر عزیزم، الان شش ماهه که مهمون مایی، شش ماهه که همراه هم نفس می کشیم، شما در وجود من رشد میکنی و بزرگ میشی،بیست و شش هفته ست که یک قلب کوچولو همراه قلب من به تپش میفته،عزیزکم، یک ماهه که حرکات ظریف دست و پاهای نازتو حس میکنم، وقتی تکون میخوری شادی بی نهایتی در من بوجود میاد، فرشته ی من چند روزی هست که بابایی هم حرکاتتو بعضی وقتا از روی دل من لمس میکنه، در اون لحظه چشماش از شوق خیلی دیدنی میشه...
10 آذر 1390
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به برای دخترم می باشد